الفبا

الفبا

با بچه‌ها دوره شده‌ام...

شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۳:۳۵ ب.ظ

از آن بچه‌های منحنی‌ست. صورتش گرد است. چشم‌ها، فرم دهان و نوک بینی‌اش هم. تپل و گوشتالو و سفید است. چشم‌های درشت مشکی و مژه‌های بلند دارد و خیلی جستجوگر است. چشم‌هایش مدام می‌دوند. پر سر و صدا نیست اما غرغروست. از آن مردهایی می‌شود که مدام زیر لبی غر می‌زنند. من را یک جوری نگاه می‌کند. بعید می‌دانم به این زودی سر در آورده باشد مادرش برای من چقدر مهم است و من برای مادرش حکم خواهر نداشته‌اش را دارم. اما من را یک جور عجیبی نگاه می‌کند. یک جور خیلی آشنا... زیر پستان مادرش بود و داشت شیر می‌خورد، کمی مک می‌زد، برمی‌گشت نیم‌نگاهی و نیم‌خنده‌ای تحویل من می‌داد و دوباره پستان مادرش را به دندان می‌گرفت. بچه ها خیلی چموش‌اند. خیلی تخم سگ و حرامزاده‌اند! بو می‌کشند. همه آن چیزی را که ما با کارآگاه‌بازی و زیر و رو کردن این و آن و چسباندن پازل‌ها به‌هم کشف می‌کنیم، آن‌ها با بو می‌فهمند. اسمش رهام است. همه او را رو رو یا رو رو پلنگ صدا می‌کنند... بجز من. اسمش را من گذاشته‌ام... دلم می‌خواهد زودتر بزرگ بشود و این را به او بگویم.

*

یک پف بزرگ است. یک توده خامه‌ای روی یک کیک اسفنجی. یک ماهگی را تازه گذرانده است. به عنوان یک بچه یک ماهه، خپلی و خنگی چشم‎گیری دارد. شیر خوردنش را هنوز ندیده‌ام. از آن بچه‌هایی‌ست که از همین حالا می‌توانی حدس بزنی بزرگ که شود خاطرخواه‌هایش هزار هزارند و رفیق من که همان مادر آقا باشد از همین حالا پسرش را در هیات دون‌ژوانی می‌بیند که یک شهر را پشت دمش می‌کشاند و محل سگ هم نمی‌دهد به هیچ پری‌چهره‌ای. فکر کنم اما بامداد، مادرش را ناامید کند. بچه نیم‌وجبی از همین حالا، وقار دلنشینی دارد و حجب دلنوازی. به پدرش کشیده. اسمش را هم پدرش گذاشته است.

*

با خواهر بزرگ‌ترش مو نمی‌زند. چند روز بیشتر نیست که دنیا آمده. بعد از کلی بالا و پایین کردن اسامی قدیمی و جدید، ایرانی و غیر ایرانی، سوسولی و همچی آقا طور، پدر و مادرش برگشتند به همان نقطه نخست. همان انتخاب اول. کوتاه و تک سیلابی. عالی... سام... خیلی پسر است. حتی با وجود آن‌ شباهت نود و نه درصدی‌ که به خواهرش دارد. یک چیزی در اعماق چهره‌اش هست که او را یک پسر کامل می‌کند. جنسیت بچه‌ها را صرفا از روی قیافه‌شان تا یک سنی نمی‌شود تشخیص داد. اما در مورد او این‌گونه نیست. در همان لحظه اول می‌فهمی پسر است. حتی مدل شیر خوردنش هم پسرانه است. اصلا گیج نمی‌زند. به‌سادگی نوک پستان مادرش را پیدا می‌کند و با ولع و اشتها شیر می‌خورد. هنوز جرات ندارم بغلش کنم. برای بغل من زیادی بزرگ است و سنگین. با همین قد پنجاه سانتی‌متری و وزن سه و نیم کیلوگرمی‌اش... بقیه راحت بغلش می‌کنند. انگار برایش فرقی ندارد. او در هرحال آرام است و نرم و سبک. جیغ و جنگ ندارد اما نمی‌خوابد و چهار چشمی یک نقطه دور را خیره می‌شود. بغل مادرش که می‌رود تازه خوابش می‌برد.

*

خواب دیدم نغمه دختر زائیده است. می‌گویند خواب دیدن زایمان، تعبیرش این است که زن زائو از رنج و غم فارغ می‌شود. به من چه ربطی دارد؟ خواهر من شاید دلش بخواهد تا قیام قیامت برای بهم ریختن فونت پروپوزال دکترا و رنگ بک‌گراند اسلایدهای دفاعش حرص بخورد! کل این رنج و غمش چه اهمیتی دارند که حالا فراغت‌ش داشته باشد! دخترش را بغل کردم. نمی‌ترسیدم از در آغوش کشیدن طفل تازه. نمی‌ترسیدم از دستم بیوفتد. نمی‌ترسیدم در بغلم ناآرامی کند. دختربچه چشم‎های درشت و خندانی داشت. لب‎های برگشته، گونه‌های برجسته و چال روی لپ چپ... و من را می‌شناخت. منتظرم بزرگ شود. منتظرم رویای من بزرگ شود. اسمش را می‌گذارد رها. با من طی کرده است این اسم مال دختر او باشد.... با این حساب اسم او را هم من گذاشته‌ام. باید خیلی چیزها یادش بدهم. خیلی چیزها که حتما در لیست بلند بالای آموزش آن مادر و پدر اصول‌گرای کار درستش تعریف نشده‌اند...

*

 پ.ن 1 : ندارد...

پ.ن 2 : بچه‌ها را بو کنید... بلا استثنا بوی پودر و شیر می‌دهند. یک بوی ثابت که به بوی بچه معروف است... عمیق‌تر که بو بکشید رد داستان‌هایتان را در تولد هرکدام‌شان می‌بینید.

  • ندا میری

نظرات (۲)

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
خانم میری جالب توصیف می کنید بچه ها رو
خوب و بامزه!!!!!!!!!!
**********************
پاسخ:
ممنونم دوست خوب :)
رهام، رها...چه اسم های قشنگی می گذاری.
پاسخ:
آدم قشنگ خوش سلیقه ای ام خب :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی