الفبا

الفبا

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۶ ثبت شده است

به عزیزی که آنچنان در تاریخ مذاهب غرق است که از یاد برده خدایی را که همین نزدیکی است ..... پای آن بوته گل

 

من

آن تبری را که رسالتش شکستن چوبینه های فریب است

شکسته ام

 

به بهانه سنگین بت شکنی

 

و تمام لحظه های گلستانی ابراهیم را به شعله های اندیشیدنی مدام

به آتش کشیده ام

 

به همان بهانه سنگین بت شکنی

 

فردای من و تو

از مشرق کدام معجزه طلوع می کند؟

 

این ماشینهای گوشتی پروار از اعتقاد و چربی

 

و

عشق

عشق

عشق

مسموم

مسموم

مسموم

 

می شنوی؟

صدای خنده های خداوندم

تنت را می لرزاند

تو اما

کر

تو اما

کور

 

خدای من به خدای تو می خندد

 

بگذر

بگذر از تمام باورهای پوسیده تاریخی ات

 

و ایمان بیاور

به خداوندی که تمام تبرها و شمشیر های دو سر را در سایه بت شکنی متلاشی می کند

 

چشمهایت را

به نور عشق

عشق

عشق

که بگشایی

بی نیاز می شوی پسر مریم را

 

بیاد بیاور

مسیح را که می گرید بر فراز جهل حواریون امروز جهود فردا روز هرچه بادا باد

انجا که شفای کوردلی را در قفای شفای کور چشمی کفن کرده اند .......

                                                                      از: ندا. م

  • ندا میری

می گذرند

این لحظه های پر تردید آغشته به تیک تاک انتظار

و نمی رسی!

ومن در هوایی آلوده به بازدم این مترسکان مکرر

کشتار دم می کنم

و تو که بازهم نمی رسی

 

مرگ

مرگ

مرگ

دیری است که سایه موهومش کابوسهای بیداری ام را سنگین کرده است

و بختک وار بدنم را زیر شکنجه های کشنده اش له می کند

وبازهم این قلب بی شرم در ضیافت پر رنج دنیا

مسابقه دم زنی می دهد و از تمام لاشه های متعفن دور و بر سبقت می گیرد ....

و این افتخار پیروزی ....

کاذب

تلخ

دروغ

 

و تو... که نمی رسی

 

آه!

این چشمها چقدر سنگین شده اند

چقدر دلم می تپد برای خوابیدن

یک خوابیدن آرام به طول فردا

فرداهایی که نمی رسند

رویا می خواهم

رویایی به طول تمام خوابها

رویای تمام چیزهایی که ندیدیم

رویای تو

تو که نیامدی

و در امتداد نیامدنت صدایی بود که لحظه های مرا در حراج تاریکی فروخت

به بهای زندگی دختری که همیشه می خندید

و تو نمی دانستی شاید

که ته ته نیامدنت عجوزه ای بخت دختران جوان را می بندد

و آنسوترک پیرمردی باور می خرد و عفونت گربه می فروشد

 

و من تمام راه ها را رفتم

دنیای  شیرین جوانی ام را از نجاست تمام باید ها و نباید های بزرگسالان عفونت پیشه

به ادرار تمام کودکان دنیا پاک کردم

و تو که نیامدی

نیامدی

نیامدی

تا در سایه نگاه خیره ام بلرزی

 

چشمهایم

آن روزها که سیاهی اش، سیاه نشده بود

دل تمام پسرهای کوچه مان را می لرزاند

 

این چشمهای خیره سر

گود

کور

                                            از: ندا. م

  • ندا میری

امروز داشتم نوشته های قدیمی تر را دوره می کردم که چشمم به کاغذی افتاد که هنوز از خیسی قطره های اشکم نشان دارد ..... خاطره روزی که هماهنگ و بی پروا از خیابان شریعتی تا امامزاده طاهر گریستیم و نیمی از وجودمان را به خاک سپردیم ..... باشد که خاک از وجود متبرکش آرام گیرد .... شاید

 

بامداد بی بامداد

پای کشان و سر به آسمان

با این دلهای زخمشان جذام خشک دربدری

با بدنهایی پوشیده از خونمردگی شلاقهای نفرت انگیز اندوه

با چشمهای خیس و نگاههای دودو زنان که هزاران واژه از کتاب یاد تو را فریاد می کنند

 

حتی با چشمهای بسته هم نمی شود این چوبه داری که مرگ آرزوهایمان را صدا می زند، ندید

 

و ما که دوره می کنیم

"روز را

هنوز را "

 

" فراسوی مرزهای تنت با من وعده دیداری بده  "

  • ندا میری

در عبور ثانیه ها

صدایی هست که مرا می خواند

می دوم، می دوم، می دوم

 



 

به تمام آرزوهایم رسیده ام

و رستگاری

سهم من از آسمان و زمین شد

و این حفره های خالی

 

چشمهایم کو؟

 

پشت سر

ردپای هزاران افسوس

 

مرا برگردانید

مرا برگردانید

من جوانی ام را جایی میان شما

گم کرده ام

 

                                      از: ندا. م

 

  • ندا میری