الفبا

الفبا

۱ مطلب در فروردين ۱۳۸۷ ثبت شده است

برای اشک هایت آغوش نمی خواهی؟             

                                    

من ایستاده ام

بالا

بلند

شاید صدایم کنی

 

آخر دست خالی که نمی شود

 

به جنگ کدام درد این روزهای مان کمان گشوده ای؟

تنها...

بدون من...

رسم بازی ما که اینطوری نبود...

روز اول قولت دیگرگونه بود و قالت بوی هزار گزمه دو تا دو تا می داد 

حالا مرا به هر بادی که از راه برسد، بر باد می دهی و به همین راحتی برو؟

برو و خوشبخت شو که من یاد نگرفته ام سعادت را از این بازارهای مکاره همه چیز بفروش بدزدم و تاج سرت کنم؟

نخیر آقای من .... اینطوری ها هم نمی شود ...

من نیامدم که وسوسه هزار دوستت دارم را به سراپایم بپوشانی

و مزمزه تمام عاشقانه ها را زیر زبانم بچکانی

و بعد...

یک عمر بدون تو و طعم ناب بوسه هایت میان عروسک و تور و طلا غلت های جانانه بزنم و عربده بکشم که آه چه بوی غریبی می دهد خوشبختی....

 

می بینی؟

کار ما هم

میان نشئه بازی چشمهایت

به هذیان کشیده است

 

از خواستن و زیاد خواستنت که نترسیدم

بیا و این یک بار را کلی منت سر ما بگذار و

از خواستن و زیاد خواستنم نترس

از: ندا. م

  • ندا میری