الفبا

الفبا

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

تولدم شده... همین امروز...

باید بنویسم. برای خودم. سنتی‌ست قدیمی. برای سالی که گذشت. سالی که می‌آید. تولدم یک سری قوانین ثابت دارد هر سال. من برایش ذوق صد چندان دارم. برای خودم هدیه می‌خرم، باید شمع فوت کنم، شام خوب بخورم، لباس تازه بپوشم، باید معلوم باشد چه روز مهمی‌ست. از تمام زوایا...

دلم تاب می‌خورد... پیچیده می‌شوم در خودم. یک حالی شده‌ام شبیه آن لحظات سلطان. پیش از آنکه به مریم بگوید کوتاه بود، خیلی کوتاه بود... پیش از آنکه بگوید با همه کوتاهی‌ش از قد او بلندتر بود... جز این نمی‌شود باشد. خاصیت عشق این است. از قدیم تا همین عصر خاموش همین بوده است. بزرگتر از حجم هر منی... اصلا قرار همین است... بیوفتد به جان خلوت و تنهایی‌های بزرگ. پاره پوره‌شان کند. رشته رشته و ریسه ریسه‌شان کند... به تو گفته بودم تنهایی من خیلی بزرگ است و تو گفته بودی "صدا کن مرا... صدای تو خوب است"

از پارسال تا امسال... از نیمه تیرماه پارسال تا نیمه تیرماه امسال تو هی عاشق‌ترِ من شدی و من هی تنهاترِ تو شدم... کل قصه این یک سال همین بود. در جهان هیچ حادثه دیگری رخ نداد انگار... نه انکه بیوفتد و من حال گفتنش را نداشته باشم. نه آنکه افتاده باشد و ارزشش آنقدری نباشد که وقتم را تلف گفتنش کنم... نه! نه! در جهان من بندری نبود جز لب به لب آغوش تو که من نگران اجناس معصومی‌ باشم که از راه واردش شدند...‌ ها! شاید مساله این است که جغرافیا را گم کرده ام.... خانه را... شهر‌ها را... مرزها را... و همه راه‌ها را. هستی‌ام شده است آن فاصله میان دست تو تا بطن من... باید بیرون بکشی انگشت‌هایت را از میانه احوالم تا من دوباره به جغرافیای جهان برگردم... به دل اتفاق‌های سر تیتر روزنامه‌ها و مجلد‌ها... به سرفصل اخبار جنگ‌های خاورمیانه... به فهرست هیات داوران کن... به لیست اکران عید فطر... اینطوری که نمی‌شود... اینطوری من دیگر هیچ وقت پیدا نمی‌شوم...

دلم تاب می‌خورد... پیچیده می‌شوم در خودم... یک حالی شده ام شبیه آن لحظات سیدنی. جیغ دارم... بنفش و گوشخراش و تند و تیز... زنانه... باید یک جایی را پیدا کنم که بشود جیغ کشید بی آنکه کسی توضیح بخواهد. کسی سوال کند. شبیه دستشویی یک کلاب پر از آدم‌های مست یا نشئه. که بشود بروی داخل عربده‌هایت را سر چاه توالت خالی کنی و بعد در را باز کنی و بیایی بیرون. متین و ارام. با نیم‌خنده ای حتی... و کسی نگاهت نکند. کسی نشنیده باشد حتی صدای جیغ‌هایت را. صدای ناله‌هایت را... صدای حزنت را... صدای تنهایی‌ات را... همان چیزی که شبیخون حجم عشق را پیش‌بینی نمی‌کرد... آدم‌های آن کلاب همه‌شان جیغ‌هایشان را آورده اند که تخلیه کنند انگار. از لرزاندن کمر‌ها و بیرون انداختن پستان‌هایشان معلوم نیست؟... از تاب دادن موهایشان؟... ای وای موهایم... موهایم... موهایم... اتفاق بزرگ پارسال موهایم بود... بعد از تو؟ بعد از تو نداریم که... تو آن جایی از جهان هستی که قبل و بعدی ندارد. تو فقط تویی... نکه اتفاق مهم سال تو باشی. خود سال تویی... زمان، جغرافیا... هه... یعنی این 365 روز گذشته از نیمه تیرماه پارسال تا نیمه تیرماه امسال "تو" هستی... بخشی از عمر من... از یک روز تابستان تا همان روز تابستان در سال بعدش... موهایم؟ موهایم را کوتاه کردم... همان وقتی که قصد کردم دستانت را جا بگذارم از نوازش‌شان... تو خیره سری اما...

دلم می‌خواست جهان همین یک روز... همین یک روز تابستان... همین روز داغ میانه تیر ماه مال من می‌بود. همه جهان... همه همه همه جهان... می‌بینی حتی همین یک روز هم نمی‌شود که جهان تمام و کمال مال من باشد. حتی برای بیست و چهار ساعت هم نمی‌شود... چشم‌های درخشان گرگ‌ها را ببین در آن حوالی تاریکِ دوری که بی من نشسته‌ای... دندان کشیده و مشتاق، چشمِ رویاها و آرزوها و شهوتشان را دوخته اند بر پوست تو... پوست تو، همان زمین ِ جهانِ من...

*

هزار هزار چشم، هزار هزار دست می‌خواهند تو را از من بدزدند... یعنی تو یادت می‌ماند من این تنهایی را به قیمت عاشق بودنِ تو به جان خریده ام؟ ...

تولدم مبارک تو باشد اصلا

 ندا. م

  • ندا میری