الفبا

الفبا

چرا ؟

جمعه, ۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۲۳ ب.ظ

آدمیزاد مدام در حال محاکمه است... اگر متهمی باشد که چه بهتر و اگر نباشد به خودش مشغول می شود. گاهی فکر می کنم اگر واژه "چرا" از ادبیات ما حذف می شد چقدر آرام می گرفتیم. از درگیری با دلیل هر اتفاقی رها می شدیم و آن را همانطوری که پیش آمده می پذیرفتیم... فکر می کنم غلتیدن میان این همه چرا خسته مان می کند. آن هم وقتی تهش یا اصلا به جوابی نمی رسیم، یا پاسخی درخور اینهمه تامل و تحمل نمی یابیم... واقعیت این است که آدمی اصولا حوادث شیرین و مطابق میلش را بی چون و چرا می پذیرد و خود را دربدر این نمی کند چرایی پشت ماجرا را کشف کند. انقدر کیفور خود حادثه می شود که اصلا برایش مهم نیست چه شد و چرا شد... سوال ماحصل چیزهایی ست که دوستشا ن نداریم... می خواهیم خودمان را آرام کنیم و بیقراری مان را ساکت کنیم. در نتیجه می پیچیم به دنیا و خدا و آسمان و زمین و آدم ها... می پیچیم به طرف مان... و این پرسش های مکرر آنقدر ادامه می یابند که دیگر کسی حال شنیدنشان را هم ندارد چه رسد به جواب دادنشان... خشممان می شود عادت دیگری... اندوهمان می شود هیچ... آسیمه سری و آشفتگی مان تعبیر می شود به هزار چیز به جز آنچه هست... از افسردگی مزمن و بد خلقی بگیر تا اختلال هورمون ها... و وقتی خدا و دنیا و آسمان و زمین و دیگران خسته شدند و در برابرمان سکوت کردند و یا از کنارمان عبور کردند ما می مانیم و خود خسته ترمان. حالا روی همه آن چیزهای نقطه صفر بار نشسته است... سنگین شده اند و فرو تر رفته اند و خدا می داند تا منفی چند سقوط کرده ایم....

و اینک نوبت خودمان است. خود سنگین و خسته مان را بلند می کنیم و می بریم در محضر هزار سوال بی پاسخ و هی می پرسیم چرا... چرا گفتم؟ چرا نگفتم؟ چرا رفتم؟ چرا آمدم؟ چرا ماندم؟ و ... این چرا ها می پیچند توی سرمان... و می چرخند... می روند روی نرون های عصبی مغزمان می نشینند... فشرده شان می کنند... و کم کم از کار می افتیم. می شویم یک تکه گوشت که در دوران تردید و سوال می چرخد...

حال آنکه گاهی می شود دیگران را رها کرد. می شود از آدم ها توقع نداشت برای کنش ها و واکنش هایشان به ما توضیح بدهند یا حتی برای هرکدام از رفتار هایشان، معقول یا نا معقول، خوشایند یا ناخوشایند، جوابی داشته باشند. قرار نیست آدم ها مطابق قواعد و استاندارد های ما باشند. قرار نیست همه، آن طوری که ما بلدیم یا دوست داریم با ما تا کنند. ضمن آن که همه آدم ها گاهی نسنجیده می شوند، گاهی فکر نمی کنند و یک کاری می کنند و بعد ها حتی خودشان هم نمی دانند چرا... حق ندارند؟ دارند... ادم ها حق دارند گاهی - تاکید می کنم گاهی - هرکاری دلشان می خواهد بکنند... بدون اینکه فکر کنند، حتی به اینکه این رفتارشان ممکن است برای خودشان، برای دیگران چقدر گران تمام بشود... آدم ها حق دارند اشتباه کنند... حق دارند اشتباه های کوچک و بزرگ کنند و طبعا گاهی دامنه اشتباهاتشان؛ ما را هم می گیرد... همانطور که دامنه اشتباهات ما، دیگران را....

این هایی که ادای دانای کل ها را در می آوردند و همه زندگی را بر اساس منطق و چارچوب سفت و سختشان پیش می روند، هرگز نمی فهمند تبعات دیوانگی های گاه به گاه آدمی ست که نمودار لذت و رنج را از یک سطح یکنواخت و متعادل بالا می برد... بین خودمان بماند من فکر می کنم بزرگترین اشتباه را اصلا همین ها می کنند که خودشان و همه عالم را اسیر زنجیر های درست و غلط دست و پا شکسته خودشان کرده اند و حواسشان نیست دنیا بر اساس اصول اینها نوشته نشده است...

بگذریم... آدمیزاد وقتی دردش می آید دنبال جواب می گردد. دنبال اینکه به دیگری ثابت کند خیلی آدم عوضی حمالی ست که حواسش نبوده... می خواهد از عذاب وجدان او برای خودش آرامش بیاورد... اما هی می پرسد و هی درمانده تر جا می ماند... می شود رها کرد... می شود دست ها را به وسعت یک بی تفاوتی بی منتها گشود، نفس بلندی کشید و با خود گفت "شده دیگر"... و ان وقت دل داد به رنج... زخم برداشت... همه جور زخمی... از آن ها که کم کم خوب می شوند یا از آنها که می مانند و می شوند تکه ای از آدم. می شود در ازدحام تلخ همه این دلشکستگی ها و رنجوری ها مدتی سر کرد... چه آنها که حاصل مقدرات و پدیده های طبیعی اند و چه آنها که از ارتباطات انسانی در ما پدید آمده اند. سر کرد و گذاشت حسابی دک و دهن و اقصا نقاط جانمان را سرویس کنند. یک جایی تمام می شود. یک جایی تمام می شود... و فقط خاطره ای می ماند از اتفاقی که گنده ترمان کرده... و دیگر مهم نیست چرا....

راستش کلا ما چکاره ایم که به دیگران بگوییم چرا؟

پی نوشت یک : همه اینها را فراموش کنید.... و هر وقت کسی کاری کرد که حرصتان را در آورد یا آزرده تان کرد، خرخره اش را بگیرید و بپرسید "چرا" و هرچقدر دلتان خواست این را تکرار کنید... حتی اگر جوابتان را ندهد و یا بدهد و جوابش راضی تان نکند. حداقل این حسن را دارد که تا آخر عمرش طنین صدای شما توی گوشش می ماند و می شود زنگ مکرر آزارش.

پی نوشت دو: من عرضه اش را ندارم... شاید هم دارم اما ترجیح می دهم از خودم همچین یادگاری ارزشمندی به کسی ندهم... اصلا بگذار فکر کنند پاسخ حتی انقدری برایم اهمیتی نداشته است که بپرسم چرا... هه! اینها دروغ است... همه شان... باید مزه بی جواب ماندن سوال هایتان را چشیده باشید تا همچی درست و حسابی یاد بگیرید سکوت کردن را در تراکم بی قراری و تردیدهای زالو وار...

                                                                                                                ندا. م

  • ندا میری

نظرات (۴)

خودم میام می برمت

پاسخ:
پاسخ:
من با تو بهشتم نمیام! والا
منم عرضه اش رو ندارم...

پاسخ:
پاسخ:
داری... دوسش نداری اما
کاش بشه رها کرد. کاش بشه یک جا، نه فقط به خودت بگی که یهو بزنی زیر آواز که:"شده دیگر". حیف که همه‌ی اینها رو می‌گی و رها نمی‌کنه خِرت رو.
این "از آنها که می مانند و می شوند تکه ای از آدم" رو بیشتر از "آن ها که کم کم خوب می شوند" دوست دارم. می‌ذاری به حساب خودآزاری، مازوخیسم، سادومازوخیسم یا چی؟ لطفش به اینه که بذاری به حساب دیوانگی. ک ما "مجنونیم و دیوونگی هم عالمی داره..."
پ.ن: لامصب دستِ نوشتن آدمو وا می‌کنی. دیوونه.

پاسخ:
پاسخ:
هه... خوشحالم... که دستت وا می شه به نوشتن. این بهترین اتفاقشه
  • سید آریا قریشی
  • خوندن این متنت از این نظر برام خیلی خوب بود که بهم ثابت کرد در خیلی از مواردی که فکر می‌کردم رفتارهام ناشی از دیوانه‌بازی‌هامه، اصلاً‌ تنها نیستم. خیلی‌ها این‌طورین. فقط یه سری شجاعت ابراز کردنش رو دارن و یه عده، نه. فقط این که این حقیقت داره که آدما مدام در حال محاکمه کردنن؟ حقیقت داره که فقط وقتی متهمی نباشه با خودشون درگیر می‌شن؟ پس چرا من سال‌هاست که مدام در حال محاکمه کردن خودم هستم؟ یعنی تو زندگیم هیچ آدمی نبوده که نقش متهم رو بازی کنه؟

    پاسخ:
    پاسخ:
    فاک... کلا چرا دست از محاکمه کردن نمی کشیم... باز هم یه چرای دیگه...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی